از قلب تا قلم
میان باد و طوفان زمانه مثال کودکی بی آشیانه
گذر کن از درون آب و آتش رها از ناله ها و هر بهانه
تو را در آسمان پروردگاریست ز نامش قدرتی از عرش جاریست
همان خالق، همان یاور، همان او همان معمار هر باور در این کو
گشایی قلب خود، آید حضورت بخوانی نام او، آید به سویت
گرش پرسان شوی گوید کلامش بخواهی گر ز او، جاری عطایش
به دور از ماتم و عصیان و زاری به هر سویی شوی، آید به یاری
صدایش زن به آوای وجودت ز ایمانت ببر نامش درونت
بگو ای باورم، ای نور هستی به هرجایی روم دانم تو هستی
ز تو خواهم بگیری دست خستم ز دنیا من دگر چشمم ببستم
بگفت عیسی، پدر جانم برایت گذر کن تا که آیم در سرایت
به هرجایی، به هر لحظه به هر آن بخواه در نام او، در اوج ایمان