لوح حکمت

وقتی در عمق واژه فکر می کنی آنقدر حرف برای گفتن داری که پیدا کردن نقطه ی شروع بسیار سخت می شود. پیدا کردن سر این کلاف برای من آنقدر دشوار بود که هر بار، قلم از نوشتن ناکام می ماند. چند روزیست که می خواهم از ایمان بنویسم، کلمه ای که انگار بسیار آشناست. واژه ای که هرچه درونش را می کاوی بیشتر پی به گستره ی معناییش می بری. ایمانی که ریشه هایش در باور ما جا خوش کرده و ساقه اش اطمینان و اعتماد و ثمره اش برکت و قوت است. هرگاه حرف از ریشه و ساقه و میوه می شود، ناخودآگاه تصویری از یک درخت در ذهن شکل می گیرد. برای خودم هم جالب بود که ایمان را در غالب یک درخت بتوان ترسیم کرد. هر چه ریشه عمیق تر باشد، ساقه تنومند تر است و در نهایت درخت پر بار می شود. ریشه ی این درخت میان قلب آدمیست، قلبی که مرکز حیات و فرمانروای بدن اوست. قلبی که مخزنی از تمام داشته های ماست. گنجینه ای که بسیار گرانبهاست و امن ترین صندوقچه ی دنیاست. اما آیا تا بحال به این موضوع فکر کرده اید که آیا این گنجینه حفاظی دارد یا نه؟!

ابتدا وقتی می خواستم نوشتن را شروع کنم در ذهنم به دنبال رد پای قهرمانانی بودم که در ایمان به اوج رسیدند، جرقه هایی که در ذهنم روشن می شد کم نبود! از کدام باید شروع می کردم؟ از پدری که ایمان، فرزندش را حیات بخشید؟ از مادری که بهای ایمانش دوری از فرزندانش شد؟ از جوانی که ایمان را با دنیا معامله نکرد؟ از بیماری که ایمانش خونی دوباره شد در رگهایش؟ یا از کودکی که ایمان شد تاج فخری بر سرش؟

براستی ایمان را در کدامیک می توان خلاصه کرد و آخرش نقطه گذاشت؟ ایمان را با کدامین توصیف می توان جاودانی کرد؟

به یقین می توان گفت در دور یا نزدیک امثال این قهرمانان در زندگی بسیارند و نقطه ی اشتراک همه شان ایمان است. هر یک بواسطه ی ریشه های ایمان، ثمر برداشتند .

ایمان، همان حفاظ قلب است. ایمن ترین حفاظ برای گرانبهاترین دارائی! ایمان حفاظ قلب توست مقابل هر چه غیر اوست.

به او رسیدیم، او که بی تردید ساکن قلبهای ماست. 

و قلبی که منزلگه باورماست و باوری که ریشه ی ایمان ماست. پس می توان به این رسید که ریشه های این باور نزد خداییست که در قلبمان را به رویش گشودیم. ساقه ی اعتماد و اطمینان از ریشه هایی که در حضور اوست، نشأت می گیرد و ثمره ای که برداشت می کنیم، از رحمت و فیض اوست.

خداوندی که مرگ و حیات به دست اوست، او که خدای شفاست، یار و یاور همیشگی، پدری مهربان  و دلسوز، آری، تنها اوست. او که کلید هستی است..

قلبی که منزل او باشد، مملوء از حضور اوست! نور او، عشق او، مهر او و باور او؛

باوری که از او  باشد، سرچشمه ی امید است و امید برگهای شاخسار اعتماد و اطمنیان به اوست.. 

بذر ایمان تبدیل به درختی تنومند از اعتماد و امید و برکت می شود و این درخت ستون زندگیست. و زندگی همان هستیست.

 درخت ایمان هر یک از ما از باورمان تغذیه می کند، و باورمان همان لمس حس حضور او در قلب ماست.

اختیار به دست ماست که چقدر قلبمان پذیرای این حضور باشد و چقدر ساقه ی اعتمادمان قطور شود. بی شک باد و توفان حریف درختی قدرتمند نیستند، اما شاخه ها و ساقه های ضعیف را به راحتی می شکنند و با خود می برند، پس برای مقابله با هر باد و توفانی، تنه ی این درخت را محکم نگه داریم. مگر می شود چیزی را باور داشت، اما به آن امید نداشت؟! مگر ایمان بدون امید هم وجود دارد؟! جایی که ایمان باشد، چون باور هست؛ شادی عظیمی به استقبال می آید و این شادی، همان امید است. امیدی که هیچگاه عقب نشینی نمی کند، اگر ایمان و باور پشتیبانش باشند. درختی که برگهایش امید باشد، سایه ی این درخت پناهگاه تمام خستگی ها و دردهاست، جایی که غم نیست، و جایی که سرشار از گرمای حضور اوست و نسیمی که لمس عبور اوست.

چقدر زیباست که ایمان و امید به ساقه ی اعتماد و اطمینان ما پیوند خورده اند و چقدر شیرین و ناب است میوه ی این درخت.  چه نیکوست چشیدن طعم لحظه ای که ثمر برداشت می کنی و این ثمر پاداش بزرگ ایمان توست.

مگر می شود نور در قلبت باشد و انعکاس آن راه و زندگیت را روشن نکند؟ 

مگر می شود ریشه های باور تو در دستان کسی رشد کند که سراسر مهر و محبت است؟ 

مگر می شود تو مالک هستی را پذیرا باشی و هستی نصیبت نگردد؟

مگر می شود پدر حامی تو باشد و تو فرزند نباشی؟